تقدیم به آقا امام زمان (عج)
.
.
نمیدونم از کدوم ستاره میبینی منو
چشماتو میبندیو دوباره میبینی منو
پر بغض جمعه های ناگزیر و بی صدام
خیلی خستم باورم کن دنیا زندونه برام
توی کور راه چشمام عطر بارون بوی سیبی
واسه عاشقونه موندن تو همون حس غریبی
تو همون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهونه هر عاشق برای زنده موندنی
میدونم هنوز اسیرم تو حصار لحظه ها
کاش میشد با یه اشاره ی تو ازاد میشدم
با توام که گفته بودی غصه هام تموم میشن
پس کجایی که بیایی منو بگیری از خودم
ناجی ترانه ها منو به واژه ها ببر
این حقیرو به سخاوت شب و دعا ببخش
نمیدونم از کدوم ستاره میبینی منو
چشماتو میبندیو دوباره میبینی منو
پر بغض جمعه های ناگزیر و بی صدام
خیلی خستم باورم کن دنیا زندونه برام
توی کور راه چشمام عطر بارون بوی سیبی
واسه عاشقونه موندن تو همون حس غریبی
تو همون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهونه هر عاشق برای زنده موندنی
بسمه تعالی
با سلام خدمت تمام عزیزان گــــــــــــــــــــــــــــرامی
ابتدا با یک شعر لــــــــــــــــری اشعار غریبی خودم را شرو ع می کنم.
غریب غربتم دور از ولایت زدست کی زنم داد شکایت
زدست قوم وخویش کم محبت بسازم منزلی دور از ولایت
خدا وندا سه درد آمد به یکبار غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره سازه ولی آخر کشد مارو غم یار
به هر کس که مینگرم در شکایت است!
در حیرتم که لذت دنیا به کام کیست...
خیره بر چشمان او حیران شدم
او مرا بشناخت, او هم کرد نگاه
از درون خوشحالو سرگردان شدم
او به سوی من روان آهسته گام
من به سوی او ولی آهسته تر
گونه هایش سرخ مثل آن زمان
گونه های من ولی از گریه تر
با دو چشمم پر ز خواهش پر ز تب
عشقو احساسی که از من شد بروز
بیخیال از هر چه آمد بر سرم
با خودم گفتم که شیدایم هنوز
ناگهان نزدیکتر شد او به من
رد شدو بی اعتنا از من گذشت
عمر من او بود آه اما چه سود
رد شدو ناگه که بغض من شکست
پشت سر کردم نگاهی او نبود
در میان همهمه گمگشته بود
آسمان از دردو داغم گریه کرد
باز دل شعر غریبی را سرود
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدن
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند